به روز...
سلام دوستان...
بعد از یه کسالت شدید و مشکل روحی که برام پیش اومده بود دوباره اومدم..
تا باز از گرمای وجود شما تو این روز ها و شب های سرد دل تنگی استفاده کنم.
هیی خدا....
به یاد این شعر افتادم:
.
.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهان خانه جانم یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
تو این چند هفته به این حقایق تو زندگیم رسیدم....نمی دونم درسته یا نه...اما خوب دلیلی داشتم...
در زندگی یاد گرفتم که دو نفر در آن واحد ممکن است به یک منظره نگاه کنند ولی دو تصویر متفاوت ببینند.
در زندگی یاد گرفتم که هیچ وقت آن قدر مشتاق فهمیدن رازی نباشم چون ممکن است آگاهی آن زندگی من را برای همیشه زیرو رو کند.
در زندگی یاد گرفتم که شمارش اشیاء و مایملک مادی نشانه ارزش نیست بلکه شمارش افراد شایسته ای که در زندگی دارم ارزش محسوب می شود.
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند، عشق بورز به آن ها که دلت را شکسته اند، دعا کن برای آن ها مه نفرینت کردند...شاد باش و بخند که خدا هنوز آن بالاست.
تازه فهمیدم تو زندگی چه لغتیو به کار ببرم.....
ا لغت مهم « ما»
بی اهمیت ترین لغت« من»
یه نکته: « دل حرم خداست، پس در حرم خدا ، جز خدا را راه مده»
با نظراتتون بهم کمک کنید....