سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف های قشنگ

دو قلو های شگفت انگیز!!!!!!!!!!!!

سرنوشت مشابه

شاید شما ها تا الان دوقلو هایی را دیدید که از لحاظ چهره و اندام و تن صدا یا

 شاید از حیث رفتاری مثل هم هستند و توجه شما رو جلب کردن...

سرنوشت اغلب دوقلوها شنیدنی و بسیار شگفت انگیز است ،

 اما سرنوشت این دو قلوهای اهل ( اوهایو) دارای بیشترین شگفتی است.

این دو برادر دو قلو بعد از تولد از هم جدا شده و به خانواده مخالف سپرده شده اند.

هر خانواده نیز نام « جیمز» را برای فرزندان انتخاب کردند و از اینجا سرنوشت شگفت انگیز آنها شکل گرفت،

 هر دو جیمز به یادگیری علم حقوق علاقه داشتند.

هر دو دنبال نجاری و مکانیکی بودند.هر دو با زنانی به نام لیندا ازدواج کردند و

 اسم بچه هایشان را جیمز آلن گذاشتن.

این بچه ها نیز ازدواج کردند و نام زن هر دوی آن ها بتی بود.

هر دو بعد از 40 سال زن خود را طلاق دادند.

تا اینکه این دو نفر بعد از 40 سال یکدیگر را یافتند و به عنوان شریک تجاری با هم مشغول به کار شدند.

(این همه شباهت!!!!!!!واقعا که؟؟؟مگه میشه؟؟؟وا.........)

 


[ چهارشنبه 88/7/8 ] [ 8:55 عصر ] [ *ماه بانو* ] [ نظر ]

سنگ////خاک///کدام یک؟؟؟

سنگ ها حتی در بهار هم سبز نمی شوند!

چرا؟؟

چوون مغرورانه خود را گرفته اند بر خلاف خاک که نرم،لطیف و افتاده است و به خاطر همین ویژگی خرم سبز می شود و

تو می بینی انواع گل ها و ریاحین از دل آن بالا می زند،

 یادمان باشد که هر چه سبز می شود، اول در دل خاک سبز شده و بعد بالا آمده و بالنده می شود،

 پس خاک هر چه دارد از دل خود دارد

 دل نرم،

 دل بی ریا و

دل افتاده

از امروز سنگ های دلمان را بشکنیم تا خرد شوند وخاکی شوند برای جوووانه

 

 


[ دوشنبه 88/7/6 ] [ 7:38 عصر ] [ *ماه بانو* ] [ نظر ]

داستانی متفاوت

خدارا شکر

آن روز یکی از روز های خوب زندگی «روبرت»بود؛چرا که نه تنها قهرمان گلف در شهر بوینوس

 آیرس شده بود،بلکه در عین حال جایزه بیست و پنچ هزار دلاری مسابقات غیر حرفه ای ها رو به

 خودش اختصاص داده بود.او حالا می توانست اتومبیل کهنه اش را بفروشد و در عوض به

آرزویش که یک اتومبیل کورسی بود برسدو...

 

روبرت همان طور که از در باشگاه محل مسابقات خارج می شد، زنی میانسال به او نزدیک شد و

پس از گفتن تبریک قهرمانی در حالی که به شدّت اشک می ریخت رو به ورزشکار جوان گفت:«

پسرک 8 ساله ام دچار کم خونی است، ماهی 5 هزار دلار باید به بیمارستان پردازم و ...»

 

روبرت جوان که به شدت متاثر شده بود، نگذاشت حرف زن تمام شود و جایزه مسابقه را که 25

هزار دلار بود ، به او داد و تا آخر شب از فکر پسرک خارج نشد!

 

فردا عصر هنگامی که از سوی شهرداری مراسم تقدیر و بزرگداشت برای روبرت برگزار شد،

معاون شهردار به او گفت:« آقای روبرت شنیده ام دیروز بعد از ظهر پولتان را به آن زن داده

 

 اید....متاسفانه بگوییم که آن زن یک شیاد است حتی شوهر هم نکرده...»

 

روبرت بلافاصله حرف شهردار را قطع کرد و گفت:« یعنی آن زن پسر بچه ای 8 ساله که در حال

 مردن می باشد را ندارد؟؟»

 

معاون شهردار پاسخ منفی داد ...و گفت ندارد....

 

اما...

.

.

روبرت..................

 

..

با خوشحالی گفت:

 

« بقیه اش مهم نیست..... خدا را شکر که بچه ای در حال مرگ نیست...پول به جهنم........»!!!


[ پنج شنبه 88/7/2 ] [ 7:24 عصر ] [ *ماه بانو* ] [ نظر ]