پيام
+
چيزي در جيبش تكان خورد، گوشيهمراه را بيرون آورد و پيامك را
خواند :
Salam, khubi agha? shenidam karshenasi
arshadetam gerefti, tabrik migam va movafagh
bashi
... گوشي را در جيب شلوارش گذاشت، آفتاب داشت غروب
ميكرد، از داخل ساكش كه روي پيادهرو كنار ديوار ولوبود،
دستهاي د? و? دي بيرون آورد و در ميان جمعيت فرياد زد :
ديويدي هزار... ديويدي هزار:'( :-|
* صحرا *
92/4/6
ميراب عطش
سلام .. با اينحال که کم نيستند از اينگونه صحنه ها و بنده هم لايک زده ام اما مثلي هست با اين مدعا که از اسب افتاده ايم اما از اصل که نيفتاده ايم .. آنکه حاضر به فروش دي وي دي ميشود يقينا اصالتا کارشناس نبوده است
*ماه بانو*
na baba..bode