پيام
+
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من کرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتي
و هنوز ...
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
مي دهد آزارم
ومن انديشه کنان غرق اين پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سيب نداشت ؟!!!

ايمان
89/4/30
*ماه بانو*
و اما جواب قصه از زبان دختر قصه : من به تو خنديدم چون که مي دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي پدرم از پي تو تند دويد ونمي دانستي باغبان پدر پير من است من به تو خنديدم تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم بغض چشمان تو ليک لرزه انداخت به دستان من و سيب دندان زده از دست من افتاد به خاک ... دل من گفت برو1
*ماه بانو*
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سال هاست که در ذهن من آرام آرام حيرت و بغض نگاه تو تکرار کنان مي دهد آزارم و من انديشه کنان غرق اين پندارم که چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت ؟!!!2