پيام
+
سر چهار راه روي زانو نشسته بود... منتظر بود.. تو دلش يه دعا كرد: خدايا! چي ميشه يكي الان با زنش دعوا كرده باشه .... بخواد بره آشتي كنه...بياد از من گل بگيره!! تا آخرين كلمه از ذهنش گذشت.پشيمون شد..گفت ..نه..خدا ان شاالله همه خوش باشن و تو شادي بيان گل بخرن....صداي بوق ماشين اومد...دويد..با گلهايش...با چهره اي خندان( متن:مهسا)

*ماه بانو*
89/3/23
تيشه هاي اشک
در همينباره بخوانيدhttp://tishehayeashk.parsiblog.com/MLink/?4218778
التيام
احسنت
*ماه بانو*
..........