سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف های قشنگ

داستانی متفاوت

خدارا شکر

آن روز یکی از روز های خوب زندگی «روبرت»بود؛چرا که نه تنها قهرمان گلف در شهر بوینوس

 آیرس شده بود،بلکه در عین حال جایزه بیست و پنچ هزار دلاری مسابقات غیر حرفه ای ها رو به

 خودش اختصاص داده بود.او حالا می توانست اتومبیل کهنه اش را بفروشد و در عوض به

آرزویش که یک اتومبیل کورسی بود برسدو...

 

روبرت همان طور که از در باشگاه محل مسابقات خارج می شد، زنی میانسال به او نزدیک شد و

پس از گفتن تبریک قهرمانی در حالی که به شدّت اشک می ریخت رو به ورزشکار جوان گفت:«

پسرک 8 ساله ام دچار کم خونی است، ماهی 5 هزار دلار باید به بیمارستان پردازم و ...»

 

روبرت جوان که به شدت متاثر شده بود، نگذاشت حرف زن تمام شود و جایزه مسابقه را که 25

هزار دلار بود ، به او داد و تا آخر شب از فکر پسرک خارج نشد!

 

فردا عصر هنگامی که از سوی شهرداری مراسم تقدیر و بزرگداشت برای روبرت برگزار شد،

معاون شهردار به او گفت:« آقای روبرت شنیده ام دیروز بعد از ظهر پولتان را به آن زن داده

 

 اید....متاسفانه بگوییم که آن زن یک شیاد است حتی شوهر هم نکرده...»

 

روبرت بلافاصله حرف شهردار را قطع کرد و گفت:« یعنی آن زن پسر بچه ای 8 ساله که در حال

 مردن می باشد را ندارد؟؟»

 

معاون شهردار پاسخ منفی داد ...و گفت ندارد....

 

اما...

.

.

روبرت..................

 

..

با خوشحالی گفت:

 

« بقیه اش مهم نیست..... خدا را شکر که بچه ای در حال مرگ نیست...پول به جهنم........»!!!


[ پنج شنبه 88/7/2 ] [ 7:24 عصر ] [ *ماه بانو* ] [ نظر ]